۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

بخش هایی از کتاب مقدس درباره معجزات پاره 2

مرقس باب ۱ آیه ۲۳ تا ۲۶ 
   ۲۳ در همان موقع مردی که روح ناپاک داشت وارد کنیسه شد و فریاد زد: ۲۴ «ای عیسی ناصری ، باما چکار داری؟ آیا آمده ای ما را نابود کنی؟ من میدانم تو کی هستی ، ای قدوس خدا.» ۲۵ اما عیسی او را سرزنش کرده گفت:« ساکت شو و از این مرد بیرون بیا» ۲۶ روح ناپاک آن مرد را تکان سختی داد و با فریاد بلند از او خارج شد.
   مرقس باب ۱ آیه ۲۹ تا ۳۱ 
   ۲۹ آنها از کنیسه بیرون آمدند و باتفاق یعقوب و یوحنا یک راست به خانه شمعون و اندریاس رفتند. ۳۰ مادر زن شمعون تب داشت و خوابیده بود. بمحض اینکه عیسی به آنجا رسید او را از حال آن زن با خبر کردند. ۳۱ عیسی پیش او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزانید، تبش قطع شد و به پذیرائی آنها پرداخت.
   مرقس باب ۱ آیه ۴۰ تا ۴۵ 
   ۴۰ یک نفر جذامی پیش عیسی آمد، زانو زد و تقاضای کمک کرد و گفت :« اگر بخواهی می توانی مرا پاک سازی.» ۴۱ دل عیسی بحال او سوخت ، دست خود را دراز کرد، او را لمس نمود و فرمود: « البته می خواهم، پاک شو. » ۴۲ فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت. ۴۳ بعد عیسی در حالیکه او را مرخص می کرد با تاکید فراوان ۴۴ به او فرمود «مواظب باش چیزی به کسی نگوئی بلکه برو خود رابه کاهن نشان بده و بخاطر اینکه پاک شده ای قربانی ای را که موسی حکم کرده تقدیم کن تا برای شفای تو شهادتی باشد». ۴۵ اما آن مرد رفت و این خبر را در همه جا منتشر کرد، بطوریکه عیسی دیگر نمی توانست آشکارا وارد شهر بشود بلکه در جاهای خلوت شهر می ماند و مردم از همه طرف پیش او می رفتند.
   مرقس باب ۲ آیه ۱ تا ۱۲ 
   ۱ بعد از چند روز عیسی به کفرناحوم برگشت و به همه خبر رسید که او در منزل است. ۲ عده زیادی در آنجا جمع شدند، بطوریکه حتی در جلوی در خانه هم جائی نبود و عیسی پیام خود را برای مردم بیان می کرد. ۳ عده ای مرد مفلوجی را که بوسیله چهار نفر حمل میشد مزد او آوردند. ۴ اما بعلت زیادی جمعیت نتوانستند او را پیش عیسی بیآورند، پس سقف اطاقی را که عیسی در آنجا بود برداشتند و وقتی آنجا را باز کردند مرد مفلوج را در حالی که روی تشک خود خوابیده بود پائین گذاشتند. ۵ عیسی وقتی ایمان ایشان را دید به مرد مفلوج گفت: «ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.» ۶ چند نفر از ملایان یهود که آنجا نشسته بودند پیش خود فکر کردند: ۷ « چرا این شخص چنین می گوید ؟ این کفر است، کی جز خدا می تواند گناهان را بیامرزد؟». ۸ عیسی فوراً فهمید آنها چه افکاری در دل خود دارند. پس بآنها فرمود: « چرا چنین افکاری را در دل خود راه می دهید؟ ۹ آیا به این مفلوج گفتن « گناهانت آمرزیده شد» آسانتر است یا گفتن « برخیز تشک خود را بردار و راه برو.»؟ ۱۰ اما برای این که بدانید پسر انسان در روی زمین حق آمرزیدن گناهان را دارد، به آن مفلوج فرمود ۱۱ « بتو می گویم برخیز ، تشک خود را بردار و بخانه برو.» ۱۲ او برخاست و فوراً تشک خود را برداشت و در برابر چشم همه خارج شد. همه بسیار تعجب کردند و خدا را حمد کنان می گفتند « ما تا بحال چنین چیزی ندیده ایم.»
   مرقس باب ۳ آیه ۱ تا ۵ 
   ۱ عیسی بار دیگر به کنیسه رفت . در آنجا مردی حضور داشت که دستش خشک شده بود. ۲ فریسیان مراقب بودند ببینند آیاعیسی او را در روز سبت شفا میدهد تا اتهامی علیه او پیدا کنند. ۳ عیسی به آن مرد علیل فرمود « بیا جلو بایست » ۴ بعد به آنها گفت :« آیا در روز سبت خوبی کردن رواست یا بدی کردن؟ نجات دادن یا کشتن؟» آنها خاموش ماندند . ۵ عیسی با خشم بآنها نگاه کرد زیرا از سنگدلی آنها متأسف بود و سپس به آن مرد فرمود « دستت را دراز کن » او دستش را دراز کرد و مانند اول سالم شد .
   مرقس باب ۴ آیه ۳۵ تا ۴۱ 
   ۳۵ عصر همان روزعیسی به شاگردان فرمود:« به آن طرف دریا برویم .» ۳۶ پس آنها جمعیت را ترک کردند و او را با همان قایقی که در آن نشسته بود بردند و قایقهای دیگری هم همراه آنها بود . ۳۷ طوفان شدیدی برخاست و امواج بقایق میزد بطوریکه نزدیک بود قایق از آب پر شود . ۳۸ در این موقع عیسی در عقب قایق سر خود را روی بالشی گذارده و خوابیده بود، او را بیدار کردند و باو گفتند: « ای استاد، مگر در فکر ما نیستی؟ نزدیک است غرق شویم!» ۳۹ او برخاست و با پرخاش به باد فرمان داد و به دریا گفت « ساکت و آرام شو .» باد ایستاد و آرامش کامل برقرار شد . ۴۰ بعد عیسی بایشان فرمود: «چرا اینقدر ترسیده اید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟» ۴۱ آنها وحشت زده به یکدیگر می گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او اطاعت می کنند؟»
   مرقس باب ۵ آیه ۱ تا ۲۰ 
   ۱ به این ترتیب آنها به طرف دیگر دریا ، به سرزمین جدریان رفتند. ۲ همین که عیسی قدم به خشکی گذاشت مردی که گرفتار روح پلید بود از مقبره ها بیرون آمده پیش او رفت. ۳ او در میان مقبره ها زندگی می کرد و هیچ کس نمی توانست او را حتی با زنجیر در بند نگهدارد. ۴ بارها او را با کنده و زنجیر بسته بودند، اما زنجیرها را پاره کرده و کنده ها را شکسته بود و هیچ کس نمی توانست او را رام کند . ۵ او شب و روز در اطراف مقبره ها و روی تپه ها آواره بود و دائماً فریاد می کشید و خود را با سنگ مجروح میساخت . ۶ وقتی عیسی را از دور دید ،دوید و در برابر او سجده کرد ۷ و با صدای بلند فریاد زد: « ای عیسی ، پسر خدای متعال ، با من چکار داری؟ ترا به خدا مرا عذاب نده .» ۸ زیرا عیسی باو گفته بود: « ای روح ناپاک از این مرد بیرون بیا.» ۹ عیسی از او پرسید: « اسم تو چیست؟ » او گفت: « اسم من لژیون است ، چون ما عده زیادی هستیم .» ۱۰ و بسیار التماس کرد که عیسی آنها را از آن سرزمین بیرون نکند. ۱۱ در این موقع یک گله بزرگ خوک در آنجا بود که روی تپه ها میچریدند. ۱۲ ارواح باو التماس کرده گفتند: « ما را به میان خوکها بفرست تا به آنها وارد شویم .» ۱۳ عیسی به آنها اجازه داد و ارواح ناپاک بیرون آمدند و در خوکها وارد شدند و گله ای که تقریباً دو هزار خوک بود با سرعت از سراشیبی به طرف دریا دویدند و در دریا غرق شدند. ۱۴ خوک بانان فرار کردند و این خبر را در شهر و حومه های اطراف پخش کردند . مردم از شهر بیرون رفتند تا آنچه را که اتفاق افتاده بود ببینند. ۱۵ وقتی آنها پیش عیسی آمدند و آن دیوانه را که گرفتار فوجی از ارواح پلید بود دیدند، که لباس پوشیده و با عقل سالم در آنجا نشسته است بسیار هراسان شدند. ۱۶ کسانی که شاهد ماجرا بودند ، آنچه را که برای مرد دیوانه و خوکها اتفاق افتاده بود برای مردم تعریف کردند. ۱۷ پس مردم از عیسی خواهش کردند از سرزمین آنها بیرون برود. ۱۸ وقتی عیسی می خواست سوار قایق بشود مردی که قبلاً دیوانه بود، از عیسی خواهش کرد که بوی اجازه دهد همراه او برود. ۱۹ اما عیسی به او اجازه نداد بلکه فرمود: « به منزل خود پیش خانواده ات برو و آنها را از آنچه خداوند از راه لطف خود برای تو کرده است آگاه کن. » ۲۰ آن مرد رفت و آنچه را عیسی برایش انجام داده بود در سر زمین دکاپولس منتشر کرد و همه مردم تعجب می کردند.
   مرقس باب ۵ آیه ۲۲ تا ۴۳ 
   ۲۲ یائیروس سرپرست کنیسه آن محل آمد و وقتی او را دید، در مقابل او سجده کرد ۲۳ و با التماس زیاد باو گفت: « دخترم در حال مرگ است خواهش می کنم بیا و دست خود را روی او بگذار تا خوب شود و زنده بماند.» ۲۴ عیسی با او رفت ، جمعیت فراوانی نیز بدنبال او رفتند. مردم از همه طرف به او هجوم می آوردند. ۲۵ در میان آنها زنی بود که مدت دوازده سال تمام مبتلا به خونریزی بود. ۲۶ او متحمل رنج های زیادی از دست طبیبان بسیاری شده و با وجودی که تمام دارائی خود را در این راه صرف کرده بود، نه تنها هیچ نتیجه ای نگرفته بود بلکه هر روز بدتر میشد. ۲۷ او در باره عیسی چیزهائی شنیده بود و به همین دلیل از میان جمعیت گذشت و پشت سر عیسی ایستاد. ۲۸ او با خود گفت « حتی اگر دست خود را به لباسهای او بزنم ، خوب خواهم شد.» ۲۹ پس لباس او را لمس کرد و خونریزی او فوراً قطع شد و در وجود خود احساس کرد که دردش درمان یافته است. ۳۰ در همان وقت عیسی پی برد که قوه ای از او صادر شده است. به جمعیت نگاهی کرد و پرسید « کی لباس مرا لمس کرد؟» ۳۱ شاگردانش باو گفتند « می بینی که جمعیت زیادی به تو فشار می آورند پس چرا می پرسی کی لباس مرا لمس کرد؟» ۳۲ عیسی به اطراف نگاه می کرد تا ببیند کی این کار را کرده است. ۳۳ اما زن که درک کرده بود شفا یافته است با ترس و لرز در برابر عیسی بخاک افتاد و تمام حقیقت را بیان کرد. ۳۴ عیسی باو فرمود « دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو و برای همیشه از این بلا خلاص شو.» ۳۵ هنوز صحبت عیسی تمام نشده بود که قاصدانی از خانه سرپرست کنیسه آمدند و گفتند: « دخترت مرده است دیگر چرا استاد را زحمت میدهی؟» ۳۶ اما عیسی به سخنان آنها توجهی نکرد و به سرپرست کنیسه فرمود: « نترس، فقط ایمان داشته باش» ۳۷ او به کسی جز پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا اجازه نداد که بدنبال او برود. ۳۸ وقتی آنان به خانه سرپرست کنیسه رسیدند جمعیت آشفته ای را دیدند که با صدای بلند گریه و شیون می کردند. ۳۹ عیسی وارد منزل شد و به آنها فرمود: « چرا شلوغ کرده اید؟ برای چه گریه می کنید؟ دختر نمرده است بلکه در خواب است.» ۴۰ اما آنها به او خندیدند. عیسی همه را از خانه بیرون کرد و پدر و مادر دختر و همراهان خود را به جائیکه دختر بود برد. ۴۱ و دست دختر را گرفت و فرمود « طلیتا قومی» یعنی « ای دختر، بتو می گویم برخیز.» ۴۲ فوراً آن دختر برخاست و مشغول راه رفتن شد (او دوازده ساله بود). آنها از این کار مات و مبهوت ماندند ۴۳ اما عیسی با تأکید به آنها امر کرد که این موضوع را به کسی نگویند و از آنها خواست که به دختر خوراک بدهند.
   مرقس باب ۶ آیه ۳۵ تا ۵۲ 
   ۳۵ چون نزدیک غروب بود شاگردانش نزد او آمده گفتند « اینجا بیابان است و روز هم به پایان رسیده است . ۳۶ مردم را مرخص بفرما تا به مزرعه ها و دهکده های اطراف بروند و برای خودشان خوراک بخرند . » ۳۷ اما او جواب داد « خودتان به آنها خوراک بدهید . » آنها گفتند « آیا می خواهی برویم و در حدود هزار و پانصد تومان نان بخریم تا غذائی به آنها بدهیم ؟ » ۳۸ عیسی از آنها پرسید « چند نان دارید؟ بروید ببینید .» شاگردان تحقیق کردند و گفتند : « پنج نان و دو ماهی.» ۳۹ عیسی دستور داد که شاگردانش مردم را دسته دسته روی علفها بنشانند . ۴۰ مردم در دسته های صد نفری و پنجاه نفری روی زمین نشستند. ۴۱ بعد عیسی پنج نان و دو ماهی را گرفت ، به آسمان نگاه کرد و خدا را شکر نموده و نانها را پاره کرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم کنند . او همچنین آن دو ماهی را میان آنها تقسیم کرد . ۴۲ همه خوردند و سیر شدند ۴۳ و شاگردان دوازده سبد پر از خرده ها ی باقی مانده نان و ماهی جمع کردند . ۴۴ در میان کسانی که از نانها خوردند پنج هزار مرد بودند . ۴۵ بعد از این کار، عیسی فوراً شاگردان خود را سوار قایق کرد تا پیش از او به بیت صیدا در آن طرف دریا بروند تا خودش مردم را مرخص کند. ۴۶ پس از آن که عیسی با مردم خداحافظی کرد ، برای دعا به بالای کوهی رفت . ۴۷ وقتی شب شد، قایق به وسط دریا رسید و عیسی در ساحل تنهابود. . ۴۸ بین ساعت سه و شش صبح بودکه دید شاگردانش گرفتار باد مخالف شده و با زحمت زیاد پارو میزنند. پس قدم زنان در روی آب بطرف آنهارفت و می خواست که از کنار آنها رد شود. ۴۹ وقتی شاگردان او را دیدند که روی دریا راه می رود خیال کردند که یک شبح است و فریاد میزدند، ۵۰ چون همه او را دیده و ترسیده بودند. اما عیسی فوراً صحبت کرده فرمود: « جرأت داشته باشید، من هستم، نترسید.» ۵۱ بعد سوار قایق شد و باد ایستاد و آنها بی اندازه تعجب کردند. ۵۲ ذهن آنها کند شده بود و از موضوع نانها هم چیزی نفهمیده بودند.
   مرقس باب ۷ آیه ۲۴ تا ۳۷ 
   ۲۴ بعد از آن عیسی از آنجا براه افتاد و بسرزمین صور رفته به خانه ای وارد شد و نمی خواست کسی بفهمد که او در آنجا است، اما نتوانست پنهان بماند. ۲۵ فوراً زنی که دخترش گرفتار روح ناپاک بود از بودن او در آنجا اطلاع یافت و آمده جلوی پای عیسی سجده کرد. ۲۶ او که زنی یونانی و از اهالی فینیقیه سوریه بود، از عیسی خواهش کرد که دیو را از دخترش بیرون کند. ۲۷ عیسی باو فرمود: « بگذار اول فرزندان سیر شوند، درست نیست نان فرزندان را گرفته و پیش سگها بیندازیم» ۲۸ زن جواب داد: « ای آقا درست است اما سگهای خانه نیز از خورده ریزهای خوراک فرزندان می خورند. » ۲۹ عیسی باو فرمود:« برو، بخاطر این جواب دیو از دخترت بیرون رفته است.» ۳۰ وقتی زن به خانه برگشت دید که دخترش روی تخت خوابیده و دیو او را رها کرده است. ۳۱ عیسی از سرزمین صور برگشت و از راه صیدون و دیکا پولس به دریای جلیل آمد. ۳۲ در آنجا مردی را پیش او آوردند که کر بود و زبانش لکنت داشت. از او درخواست کردند که دست خود را روی آن مرد بگذارد. ۳۳ عیسی آن مرد را دور از جمعیت، به کناری برد و انگشت های خود را در گوشهای او گذاشت و آب دهان انداخته زبانش را لمس نمود، ۳۴ بعد به آسمان نگاه کرده آهی کشید و گفت: « افتح » یعنی « باز شو ». ۳۵ فوراً گوشهای آن مرد باز شد و لکنت زبانش از بین رفت و خوب حرف میزد. ۳۶ عیسی به آنان دستور داد که به کسی چیزی نگویند، اما هر چه او بیشتر ایشان را از این کار باز می داشت آنها بیشتر آنرا پخش می کردند. ۳۷ مردم که بی اندازه متحیر شده بودند می گفتند: « او همه کارها را بخوبی انجام داده است ــ کرها را شنوا و لالها را گویا می کند.»
   مرقس باب ۸ آیه ۱ تا ۹ 
   ۱ در آن روزها بار دیگر جمعیت زیادی دور عیسی جمع شد و چون غذائی نداشتند عیسی شاگردان را خواند و به ایشان فرمود: ۲ « دل من بحال این جمعیت میسوزد. سه روز است که آنها بامن هستند و چیزی برای خوردن ندارند. ۳ اگر آنها را گرسنه به منزل بفرستیم دربین راه از حال خواهند رفت، چون بعضی از آنها از راه دور آمده اند.» ۴ شاگردان در جواب گفتند:« چگونه می توان در این بیابان برای آنها غذا تهیه کرد؟» ۵ عیسی پرسید: « چند نان دارید؟» آنها جواب دادند:« هفت نان.» ۶ پس به مردم دستور داد روی زمین بنشینند. آنگاه هفت نان را گرفت و بعد از شکرگزاری به درگاه خدا نانها را پاره کرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم کنند، شاگردان نان ها را بین مردم تقسیم کردند. ۷ همچنین چند ماهی کوچک داشتند.عیسی خدا رابرای آنها شکر کرد و دستور داد آنها را بین مردم تقسیم نمایند. ۸ همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل پر از خرده های باقی مانده جمع کردند. ۹ آنها در حدود چهار هزار نفر بودند. عیسی ایشان را مرخص فرمود.
   مرقس باب ۸ آیه ۲۲ تا ۲۶ 
   ۲۲ عیسی و شاگردان به بیت صیدا رسیدند. در آنجا کوری را پیش عیسی آوردند و از او خواهش کردند که دست خود راروی آن کور بگذارد. ۲۳ او دست کور را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. بعد به چشمهایش آب دهان مالید و دستهای خود را روی او گذاشت و پرسید« آیا چیزی می بینی؟» ۲۴ او به بالا نگاه کرد و گفت« مردم را مثل درختهائی می بینم که حرکت می کنند.» ۲۵ عیسی دوباره دستهای خود را روی چشمهای او گذاشت . آن مرد با دقت نگاه کرد و شفا یافت و دیگر همه چیز را بخوبی می دید. ۲۶ عیسی او را به منزل فرستاد و به او فرمود که به آن ده برنگردد.
   مرقس باب ۹ آیه ۱۴ تا ۲۹ 
   ۱۴ وقتی آنها نزد سایر شاگردان رسیدند جمعیت بزرگی را دیدند که دور آنها ایستاده اند و ملایان یهود با ایشان مباحثه می کنند. ۱۵ همین که جمعیت عیسی را دیدند با تعجب فراوان دوان دوان به استقبال او رفتند و به او سلام کردند. ۱۶ عیسی از ایشان پرسید« در باره چه چیز با آنها بحث می کنید؟» ۱۷ مردی از میان جمعیت گفت:« ای استاد، من پسرم را پیش تو آوردم. او گرفتار روح پلیدی شده و نمی تواند حرف بزند. ۱۸ در هر جا که روح به او حمله می کند او را به زمین می اندازد، دهانش کف می کند، دندان بهم می ساید و تمام بدنش خشک می شود. از شاگردان تو درخواست کردم آن را بیرون کنند اما نتوانستند.» ۱۹ عیسی به آنها گفت« شما چقدر بی ایمان هستید! تا کی باید با شما باشم و تا کی باید متحمل شما گردم؟ او را پیش من بیاورید.» ۲۰ آنها آن پسر را پیش او آوردند. روح بمحض این که عیسی را دید پسر را دچار حمله سختی ساخت. پسر بر زمین افتاد و دهانش کف کرده و دست و پا میزد. ۲۱ عیسی از پدر او پرسید« چند وقت است که این حالت برای او پیش آمده؟» پدر جواب داد« از بچگی. ۲۲ اغلب اوقات این روح او را در آب و آتش می انداخت بطوری که نزدیک بود او را تلف سازد. اما اگر برایت مقدور است بما ترحم نموده کمک کن.» ۲۳ عیسی فرمود« اگر بتوانی ایمان بیاوری، برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» ۲۴ آن پدر فوراً با صدار بلند گفت« من ایمان دارم ولی ایمانم کم است. آن را زیاد گردان.» ۲۵ وقتی عیسی دید که مردم جمع می شوند با پرخاش به روح ناپاک فرمود« ای روح کر و لال ، بتو فرمان می دهم که از او بیرون بیائی و هیچوقت به او داخل نشوی.» ۲۶ آن روح نعره ای زد و پسر را به تشنج انداخت و از او بیرون آمد و رنگ آن پسر مانند رنگ مرده شد بطوریکه عده ای می گفتند« او مرده است». ۲۷ اما عیسی دستش را گرفت و او را بلندکرد و او سرپا ایستاد. ۲۸ عیسی به خانه رفت و شاگردانش در خلوت از او پرسیدند« چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» ۲۹ عیسی فرمود« برای بیرون کردن این گونه ارواح وسیله ای جز دعا وجود ندارد.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر