۱۳۹۳ بهمن ۱, چهارشنبه

بخش هایی از کتاب مقدس درباره معجزات پاره 3

  لوقا باب ۵ آیه ۱ تا ۱۱ 
   ۱ یک روز عیسی در کنار دریاچه جنیسارت ایستاده بود و مردم به طرف او هجوم آورده بودند تا کلام خدا را از زبان او بشنوند. ۲ عیسی ملاحظه کرد که دو قایق در آنجا لنگر انداخته اند و ماهیگیران پیاده شده بودند تا تورهای خود را بشویند. ۳ عیسی به یکی از قایقها که متعلق به شمعون بود سوار شد و از او تقاضا کرد که کمی از ساحل دور شود و در حالیکه در قایق نشسته بود به تعلیم مردم پرداخت. ۴ در پایان صحبت به شمعون گفت:« به قسمتهای عمیق آب بران و تورهایتان را برای صید به آب بیندازید.» ۵ شمعون جواب داد:« ای استاد، ما تمام شب زحمت کشیدیم و اصلاً چیزی نگرفتیم، اما حالا که تو میفرمائی، من تورها را میاندازم.» ۶ آنها چنین کردند و آنقدر ماهی صید کردند که نزدیک بود تورهایشان پاره شود. ۷ پس به همکاران خود که در قایق دیگر بودند اشاره کردند که به کمک آنان بیایند. ایشان آمدند و هر دو قایق را از ماهی پر کردند به طوریکه نزدیک بود غرق شوند. ۸ وقتی شمعون پطرس متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است پیش عیسی زانو زد و عرض کرد:« ای خداوند، از پیش من برو چون من خطاکارم.» ۹ او و همه همکارانش از صیدی که شده بود متحیر بودند. ۱۰ همکاران او یعقوب و یوحنا پسران زبدی نیز همان حال را داشتند. عیسی به شمعون فرمود:« نترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.» ۱۱ به محض اینکه قایقها را به خشکی آوردند، همه چیز را رها کردند و به دنبال او رفتند.
   لوقا باب ۷ آیه ۱۱ تا ۱۶ 
   ۱۱ فردای آن روز عیسی با شاگردان خود به اتفاق جمعیت زیادی به شهری بنام نائین رفت. ۱۲ همینکه بدروازه شهر رسید با تشییع جنازه ای روبرو شد. شخصی که مرده بود پسر یگانۀ یک بیوه زن بود. بسیاری از مردم شهر همراه آن زن بودند. ۱۳ وقتی عیسی خداوند آن مادر را دید دلش بحال او سوخت و فرمود:« دیگر گریه نکن.» ۱۴ عیسی جلوتر رفت و دست خود را روی تابوت گذاشت و کسانیکه تابوت را می بردند ایستادند. عیسی فرمود:« ای جوان به تو می گویم برخیز.» ۱۵ آن مرده نشست و شروع به صحبت کرد و عیسی او را به مادرش باز گردانید. ۱۶ همه ترسیدند و خدا را تمجید کرده گفتند:« پیامبر بزرگی در میان ما ظهور کرده است» و همچنین می گفتند:« خدا آمده است تا قوم خود را رستگار سازد.»
   لوقا باب ۱۳ آیه ۱۰ تا ۱۷ 
   ۱۰ یک روز سبت عیسی در کنیسه ای به تعلیم مشغول بود. ۱۱ در آنجا زنی حضور داشت که روحی پلید او را مدت هجده سال رنجور کرده بود. پشتش خمیده شده بود و نمی توانست راست بایستد. ۱۲ وقتی عیسی او را دید به او فرمود: «ای زن، تو از بیماریخود شفا یافتی.» ۱۳ بعد دستهای خود را بر او گذاشت و فرا قامت او راست شد و به شکر گزاری پروردگار پرداخت. ۱۴ اما در عوض سرپرست کنیسه از اینکه عیسی در روز سبت شفا داده بود، دلگیر شد و به جماعت گفت: «شش روز تعیین شده است که باید کار کرد، در یکی از آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز سبت.» ۱۵ عیسی خداوند در جواب او فرمود: «ای ریاکاران، آیا کسی در میان شما پیدا می شود که در روز سبت گاو یا الاغ خود را از آخور باز نکند و برای آب دادن بیرون نبرد؟ ۱۶ پس چه عیب دارد اگر این زن که دختر ابراهیم است و هجده سال گرفتار شیطان بود، در روز سبت از این بندها آزاد شود؟» ۱۷ وقتی عیسی این سخنان را فرمود مخالفان او خجل گشتند، در حالی که عموم مردم از کارهای شگفت انگیزی که انجام می داد، خوشحال بودند.
   لوقا باب ۱۴ آیه ۱ تا ۶ 
   ۱ در یک روز سبت عیسی برای صرف غذا به منزل یکی از بزرگان فرقه فریسی رفت. آنان با دقت مراقب او بودند. ۲ آنجا در برابر او مردی بود که مبتلا به مرض تشنگی بود. ۳ عیسی از معلمان شریعت و فریسیان پرسید: «آیا شفای بیماران در روز سبت جایز است یا خیر؟» ۴ آنها چیزی نگفتند. پس عیسی آن مرد را شفا داد و مرخص فرمود. ۵ بعد رو به آنان کرد و فرمود: «اگر پسر یا گاو یکی از شما در چاه بیفتد آیا به خاطر اینکه روز سبت است در بیرون آوردنش دچار تردید خواهید شد؟» ۶ و آنها برای این سوال جوابی نیافتند.
   لوقا باب ۱۷ آیه ۱۱ تا ۱۹ 
   ۱۱ عیسی در سفر خود به سوی اورشلیم از مرز بین سامره و جلیل می گذشت. ۱۲ هنگامی که می خواست به دهکده ای وارد شود با ده نفر جذامی رو به رو شد. آنان دور ایستادند ۱۳ و فریاد زدند: «ای عیسی، ای استاد، به ما رحم کن.» ۱۴ وقتی عیسی آنان را دید فرمود: «بروید و خود را به کاهنان نشان بدهید.» و همچنان که می رفتند پاک گشتند. ۱۵ یکی از ایشان وقتی دید شفا یافته است در حالی که خدا را با صدای بلند حمد می گفت بازگشت. ۱۶ خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او سپاسگزاری کرد. این شخص یک سامری بود. ۱۷ عیسی در این خصوص فرمود: «مگر هر ده نفر پاک نشدند؟ پس آن نه نفر دیگر کجا هستند؟ ۱۸ آیا غیر از این بیگانه کسی نبود که برگردد و خدا را حمد گوید؟» ۱۹ به آن مرد فرمود: «بلند شو و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
   لوقا باب ۲۲ آیه ۴۹ تا ۵۱ 
   ۴۹ وقتی پیروان او آنچه را که در جریان بود دیدند گفتند: «خداوندا، شمشیرهایمان را بکار ببریم؟» ۵۰ و یکی از آنان به غلام کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. ۵۱ اما عیسی جواب داد: «دست نگه دارید.» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر