۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

اسلام و حقوق بشر شانزده

ارتدا د
ارتداد به معني خروج از دين اسلام است. در اسلام همانطور كه ورود به دين اجباري است، ماندن در دين هم اجباري است يعني خروج از دين امكانپذير نيست. چه فردي خودش مسلمان شده باشد يا از پدر و مادر مسلمان زاده شده باشد، بايد براي هميشه مسلمان بماند و اگر از اسلام خارج شد، تمامي حقوق انساني اش را از دست ميدهد كه مهمترينشان حق حيات است. در حكم مرگ مرتد بين كليه ي فرق اسلامي اجماع وجود دارد. در اينجا دو حديث نقل مي كنيم.
ابن عباس از پيامبر نقل كرده كه "من بدل دينه فاقتلوه" (اهل سنت: صحيح 16 ) ترجمه: "كسي را كه تغيير دين داد، بكشيد" / 75 - مغني 9 / بخاري ج 4 قال الصادق: كل مسلم بين مسلمين ارتد عن الاسلام و جحد محمدا عن نبوته و كذبه فان دمه مباح لمن سمع ذلك منه وامراته بائنه منه يوم ارتد و يقسم ماله علي ورثته و تعتد امراته عده المتوفي... (وسائل الشيعه ج 28 ص 324 ) ترجمه: هركس از مسلمانان كه مرتد شد و نبوت محمد را انكار كرد.
خونش براي كسي كه شنيد مباح است. زنش از او جدا مي شود. اموالش بين ورثه اش تقسيم مي شود و زنش عده ي وفات نگه مي دارد.
جالب است كه اسلام انتظار دارد كه مثلا مسيحيان از دينشان خارج شوند و مسلمان شوند ولي اگر كسي خواست از اسلام خارج شود و به دين ديگري بگرايد او را مي كشد.
سو ال مهم اين است كه چرا نبايد انسان حق داشته باشد كه عقيده اش را ترك كند؟
اما سوال اصلي: آيا اين احكام فوق خشن، انساني اند؟ عادلانه اند؟ قابل اجرا هستند؟
گمان ميكنم پاسخ اين سؤالات بر هر عاقلي روشن باشد و نيازي به توضيح نداشته باشد. اما چند نكته بطور كوتاه ذكر مي شود:
- دينداري امري ارثي و تقليدي است. بدين معني كه تمايل به پذيرش دين جزو ساختار ژنتيكي انسان است و دقيقا در يكي از مراحل تكاملي انسان ظاهر شده است (به كتب تكامل زيستي انسان مراجعه كنيد). اين تمايل موجب مي شود كه كودكان همانطور كه زبان را از خانواده و محيط پيرامونشان مي پذيرند، دين را هم صرفا بصورت تقليدي بپذيرند. اما نسبت به ديگر باورها و رفتار هاي تقليدي ما، دين با تعصب كوركورانه ي فوق العاده اي همراه است. بدين بيان كه اولا: در اكثر قريب به اتفاق موارد،
پذيرش و دوام دينداري بدون دليل است. يعني پذيرش ودوام دين ، صرفاتقليدي است. ثانيا: انسان متدين در مقابل استدلالهاي مخالف بشدت مقاومت مي كند. و نوعي تمايل رواني به در نظر نگرفتن و بي اهميت كردن شواهد مخالف دارد. ثالثا: شواهد موافق عقيده اش را بسيار بزرگ مي كند. و به شواهد مخالف دينش بي توجهي مي كند. يعني انسان متدين به شواهد موافق و مخالف دين، نمي تواند بي طرفانه بنگرد. كسانيكه در مورد دينشان تحقيق واقعي مي كنند بسيار بسيار نادرند. و اصولا تحقيق بيطرفانه ي فرد ديندار در مورد دين خودش، تقريبا غير ممكن است (بسيار بسيار سخت است). رابعا دينداري بشدت با احساس عاطفي ما بهم آميخته است، بنحوي كه فرد ديندار به دينش عشق مي ورزد و از مخالفان دينش متنفر است . بنابراين اگر كودكي در آمريكا متولد شود مسيحي و اگر در اسرائيل متولد شود يهودي و اگر در ايران متولد شود شيعه و اگر در هند متولد شود
هندو خواهد بود. اكثر قريب به اتفاق ما انسانها، هي چ نقش عقلاني- ارادي در پذيرش دينمان نداريم. پس چرا يكديگر را تحقير كنيم و بدتر از آن با هم بجنگيم .
- آيا اصولا قبولاندن يك باور از طريق زور امكانپذير است؟ اگر كسي نظري را صحيح نداند هرچند اورا بزنيد بر باور خودش محكمتر مي شود. اصولا درك انساني زورپذير نيست مخصوصا در دنياي امروز. اگر ديني حرف درستي داشته باشد. راه تبليغ آن استدلال است نه شمشير.
- آيا ممكن است خداي عالم عاقل عادلي در جهان باشد و اين حقيقت ساده را نفهمد كه هدايت انسانها شمشي ر پذير نيست و بجاي آن بايد انسانهارا با شواهد و استدلالهاي متين راهنمائي كرد؟ چرا خدا بايد از اين همه خونريزي لذت ببرد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر